ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
شب گذشته مراسم ورزش زورخانه ای به مناسبت سالروز تخریب بقیع توسط وهابیون با حضور ورزشکاران زورخانه های فاتح خیبر و ساقی کوثر با هنرنمایی مرشد نعمت اللهی و مرشد فلاح در زورخانه حیدرکرار علیه السلام مهردشت برگزار گردید.
در مراسم شب گذشته همچنین نوزادی که علی رقم نظر پزشکان مختلف و تصاویر سونوگرافی که حکایت از ناقص الخلقه بودن این نوزاد داشت، با نظر و عنایت امام علی و حضرت ابوالفضل (ع) سالم به دنیا آمد، به زورخانه آورده شد و توسط سید حسینی دوست پیشکسوت ورزش زورخانه ای در گوش او اذان و اقامه قرائت شد.
پدر این نوزاد طی سخنانی اعلام کرد چند ماه از بارداری همسرم می گذشت که برای اولین بار به سونوگرافی رفتیم و خبر سلامتی نوزاد را دریافت کردیم... اما در ماه هشتم که برای دومین بار سونوگرافی رفتیم پزشک اعلام کرد جنین ناقص می باشد و سر آن رشد زیادی داشته است... پس از آن چندین بار دیگر و نزد دیگر دکتران در شهرستان یزد نیز آزمایشات تکرار شد، اما باز هم نتیجه حکایت از ناقص بودن نوزاد داشت... از همه جا درمانده شده بودم و از طرفی نیز نمی توانستیم سقط جنین کنیم... در این حال دیگر فرزند پسرم شانه هایم را لمس کرد و گفت بابا خدا بزرگتر از این حرف هاست ... طی این مدت من و خانوادم بسیار زجر می کشیدیم تا اینکه داماد ما که از ورزشکاران زورخانه حیدرکرار مهردشت بود مرا به زورخانه دعوت کرد و گفت اونجا همه به امام علی(ع) متوسل میشن و همیشه ذکر آمام علی و دیگر ائمه در زورخانه جاری است...
وی ادامه داد: قبلا هم پیشنهاد حضور و ورزش در زورخانه به من داده شده بود ولی من اصلا کاری به زورخانه نداشتم ... علی ای حال چند شبی را به زورخانه می رفتم و در گوشه ای می نشستم و با دیدن ورزشکاران و شنیدن اشعار مرشد ها آرام گریه می کردم... روز آخری که رفتم مرشد اشعاری در وصف حضرت ابوالفضل (ع) خواند.. اشکهایم جاری شد و حضرت علی (ع) را به فرزند برومندش حضرت ابوالفضل (ع) قسم دادم و سلامتی همسر و فرزندم را از آنها خواستم و از زورخانه خارج شدم... همان شب نیز همسرم خواب دید مادر مرحومم کودک زیبایی را به او داده است... روز موعود فرا رسید و در بیمارستان یزد ساعتها از وضع همسر و فرزندم بیخبر بودم تا اینکه زمان ملاقات رسید... با چشمانی اشکبار راهروهای بیمارستان را طی کردم تا به اتاق همسرم رسیدم ... پرستاران و همه مردم جوری به من نگاه می کردند که قلبم داشت از جا کنده می شد.. به اتاق که وارد شدم کرامات اهل بیت (ع) را دیدم و علی رقم نتایج جدید آزمایشات و سونوگرافی ، دیدم خدا فرزندی سالم و بسیار زیبا به من عطا نموده است ... در پی این ماجرا نام فرزندم را ابوالفضل گذاشتم و نذر کردم اذان و اقامه توسط سیدی در گود زورخانه در گوش فرزندم خوانده شود که به امید خدا این نذر پس از حدود پانزده روز برآورده شد.