
گرچه
سه سال بیشتر ندارد، اما صد سال شکایت از این اندک سال دارد؛ شکایت هایی که
تاب باز گفتنشان را ندارد. بغضها روی هم جمع شده است و به یکباره
میخواهد فوران کند؛ آن هم در میان خرابه ای در یک شهر بزرگ که مردمانش
یک روز تمام را بر آنان سنگ زده اند و بر غم کاروان افزوده اند و اینک
رفته اند تا آسوده بخوابند؛ آسودگیشان را صدای گریه کودکی سه ساله برهم میزند. سه سال بیشتر ندارد، اما صدای گریه اش، خواب آسوده یک شهر را برهم میزند... و چقدر زود صدایش خاموش شد!
